یاد دارم در غروبی، سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد: کهنه قالی می خرم
دسته دوم، جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالى می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
اتفاقاً مادرم هم روزه بود
بوی نان تازه هوشش برده بود
خواهرم با عجله بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید؟
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
عشق و
آدرس
3-kalametaeshgh.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.