ع.ش.ق سه کلمه تا عشق |
|||||||||||||||||||||||||
جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : ice_kiss
هنوز خاطراتت زیر باران نفس هایم را تازه می کند می نویسم باران تن تب دار پنجره بی قرار می شود می نویسم باران گونه های سرخ از آتش شرمم ، شعله می گیرد می نویسم باران تو لبخند می زنی باران می گیرد سکوت شیشه می شکند و گونه هایم دل می بندد به نیم دایره ی لب هایت گاهی فکر میکنم وقتی باران می بارد خداست که می بارد ... و وقتی برف می بارد خدا زیباتر می بارد ، روی شانه هایت می نشیند و تو آرام آرام خیس میشوی خیس خدا ... اما گاهی بر آنی که زودتر از آن معرکه بگریزی زیر طاقی سقفی ، جایی ... و خدا همچنان می بارد روی طاق ، سقف ، درخت و همه چیز ...
خوش به حال باران که روی شانه هایت آرام می گیرد... خوش به حال باران که دستهایت را به سویش دراز میکنی... خوش به حال باران که دوستش میداری...
خوش به حال باران که... باران نمی شوم که نگویی: با چه منتی خود را به شیشه می کوبد تا پنجره را باز کنم و نیم نگاهی بیندازم ، ابر می شوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی و مرا در آسمان نگاه کنی ....
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|