ع.ش.ق سه کلمه تا عشق
 
 
چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 7:38 ::  نويسنده : ice_kiss
زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند.

زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ.

زندگی رویایی است،مثل رویای یک کودک ناز.

زندگی زیبایی است،مثل زیبایی یک غنچه ی باز.

زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست،زندگی راز دل مادر من،زندگی پینه ی دست پدر است،زندگی مثل زمان در گذر است...



چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 7:36 ::  نويسنده : ice_kiss

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت ووقتی لبخند می زد، چشمانشبه باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبختعروس و دامادچشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.



ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حالورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمامپس اندازشدر آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخرلبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.



چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 7:35 ::  نويسنده : ice_kiss

بیشتر از دیروز،کمتر از فردا،بیشتر از خودم کمتر از خدا،بیشتر از خورشید و عمیق تر از دریا به یادتم و دوست دارم



چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 7:27 ::  نويسنده : ice_kiss

نخ داخل شمع از شمع پرسید:چرا وقتی من میسوزم تو هم آب میشی؟شمع گفت مگه میشه کسی که تو قلبمه بسوزه و من اشک نریزم؟



چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 7:25 ::  نويسنده : ice_kiss

این رو بدون که:عشق فراموش کردن نیست بخشیدن است.گوش کردن نیست درک کردن است.دیدن نیست احساس کردن است.جا زدن نیست صبر کردن است.پس ... چه دعایی کنمت بهتر از این:

خنده هایت از ته دل و گریه هایت از سر شوق



چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 7:25 ::  نويسنده : ice_kiss

اگه گفتی دوستت دارم چند حرفه؟

.

.

.

.

دیدی اشتباه کردی

دوست داشتن حرف نیست یه زندگیه

اما زندگی ۲ حرف بیشتر نیست: تــــــــو



چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 1:53 ::  نويسنده : ice_kiss

نمی دانی چقدر دلتنگ اون چشمام

و اون لبخند

و اون گرمای دستانت

نمی دانم چرا اینگونه بی تابم

شبا اشک است و بیداری

کمی رویا

کمی حسرت

و باز آه و پریشانی

بگو با من

فقط یک بار

که عشقم را تو می دانی

که تا آخر به هرجا شد

کنار من تو می مانی

بخواه از من

جانم را

و یا قلب شکسته ام را

و یا هرچه که خواهی تو

ولی تنهایی را هرگز

بدون تو نخواه ، هرگز

نخواه از من که برگردم

که بی تو بر نمی گردم

و می دانم که امیدی برای با تو بودن نیست

ولی هرشب به یاد تو

کنار قاب عکس تو

دوباره تاسحر با تو

نمی دانم چرا اینگونه بی تابم ...



چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 1:50 ::  نويسنده : ice_kiss

تو به بوی غزل و قافیه آمیخته ای
به خدا حال مرا خوب به هم ریخته ای

آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری

به سپیدی غزل رایحه ی یاس منی

یاسمن پوش ترین قسمت احساس منی

یاسمن پوش ترین جای خدا را پر کن

من پر از زندگیم فاصله
ها را پر کن
من جهنم زده ام حسرت سیبی دارم

باز نسبت به شما حس غریبی دارم

غربت و رخوت دستان مرا باور کن

نازنین قصه ی ایمان مرا باور کن

سالها قلب
، دم از صبر و تحمل میزد
به کتاب غزل عشق تفال میزد







چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 1:47 ::  نويسنده : ice_kiss

در خواب ناز بودم شبی


 دیدیم کسی در می زند


در را گشودم روی او


دیدم غم است در میزند


 ای دوستان بی وفا


 از غم بیاموزید وفا


 غم با آن همه بیگانگی

 

 هر شب به من سر می زند



چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, :: 1:41 ::  نويسنده : ice_kiss

دلم برای تنهایی میسوزد چرا هیچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهی کرده که تنها شده


جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمیخواهد دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی


او رفته بود.تنهای تنها نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم از گریه چشمانش قرمز


بود برایش گریستم آخر او از تنهایی مرده بود تنهایی مردو من تنها تر شدم....



درباره وبلاگ


دوست گلم به وبلاگ خودت خوش اومدی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و آدرس 3-kalametaeshgh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1481
بازدید دیروز : 613
بازدید هفته : 2408
بازدید ماه : 3959
بازدید کل : 8441
تعداد مطالب : 1812
تعداد نظرات : 208
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->