ع.ش.ق سه کلمه تا عشق |
|||||||||||||||||||||||||
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : ice_kiss
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد . رنج این عشق آن را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به او نمی یافت . مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت ، به او گفت : پادشاه ، اهل معرفت است ، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغت می آید . جوان ، به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت . روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست تا به خواستگاری دخترش بیاید . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد . همین که پادشاه از مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار وی تعجب کرد و به جستجوی جوان پرداخت . بعد از مدت ها جستجو او را یافت . گفت : " تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ؛ چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد ، از آن فرار کردی ؟ " جوان گفت : " اگر بندگی دروغین که به خاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه ی خویش نبینم ؟ گاه دلتنگ می شوم جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : ice_kiss
از دریا پرسیدم:که این امواج دیوانه ی تو از کرانه ها چه میخواهند؟ جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : ice_kiss
ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو، سالها می گذرد ولی من هنوز کودکم... جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : ice_kiss
هنوز خاطراتت زیر باران نفس هایم را تازه می کند می نویسم باران تن تب دار پنجره بی قرار می شود می نویسم باران گونه های سرخ از آتش شرمم ، شعله می گیرد می نویسم باران تو لبخند می زنی باران می گیرد سکوت شیشه می شکند و گونه هایم دل می بندد به نیم دایره ی لب هایت گاهی فکر میکنم وقتی باران می بارد خداست که می بارد ... و وقتی برف می بارد خدا زیباتر می بارد ، روی شانه هایت می نشیند و تو آرام آرام خیس میشوی خیس خدا ... اما گاهی بر آنی که زودتر از آن معرکه بگریزی زیر طاقی سقفی ، جایی ... و خدا همچنان می بارد روی طاق ، سقف ، درخت و همه چیز ...
خوش به حال باران که روی شانه هایت آرام می گیرد... خوش به حال باران که دستهایت را به سویش دراز میکنی... خوش به حال باران که دوستش میداری...
خوش به حال باران که... باران نمی شوم که نگویی: با چه منتی خود را به شیشه می کوبد تا پنجره را باز کنم و نیم نگاهی بیندازم ، ابر می شوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی و مرا در آسمان نگاه کنی ....
جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : ice_kiss
لحظه خدافظی به سینه ام فشردمت عزیز رفته سفر کی برمی گردی غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم رفتی و رفت از چشام نور دو دیده جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : ice_kiss
نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو چشماتو می بندی و دوباره می بینی منو پربغض جمعه های ناگزیر وبی صدام خیلی خستم باورم کن دنیا زندون برام توی کوره راه چشمام عطر بارون بوی سیبی واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی تو همون حس غریبی که همیشه با منی تو بهونه هر عاشق واسه زنده موندنی می دونم هنوز اسیرم تو حصار لحظه ها کاش می شد با یه اشاره تو ازاد می شدم با توام که گفته بودی غصه هام تموم می شن پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم منو بگیری از خودم ناجی ترانه ها منو به واژه ها ببخش این حقیرو به سخاوت شب و دعا ببخش نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو چشماتو می بندی و دوباره می بینی منو پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام خیلی خسته ام باورم کن دنیا زندون بران توی کوره راه چشمام عطربارون بوی سیبی واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی توهمون حس غریبی که همیشه با منی تو بهونه ی هر عاشق واسه زنده موندنی جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : ice_kiss
باز شب شد چقدر تنهایم گفته بودی كه شبی می آیم جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : ice_kiss
خواهم تو شوی،محبوب دلم آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|