دستانت را به دست های مطمئن خدا بسپار و هیچ نگو!!!!

از ظاهر مخالف امور مرنج و کینه ی کسی را به دل نگیر

ثابت قدم و استوار و با تکیه بر محبت و عشق الهی هراس ها را از دلت پاک کن

خدا راه انجام را میداند وفقط اوست که تورا بی توقع دوست دارد

درها را میگشاید و میتواند انچه را که به تو وعده داده متجلی کند

پس فقط به خدا متکی باش!!!

سر به روی شانه های مهربانت میگذارم...عقده ی دل میگشایم.گریه ام بی اختیار است
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم...بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
خایل از خودخاهی من...برتر از آلایش تو...من تورا بالاتر از قبل برتر از قبل دوست دارم

اندکی آهسته تر زیر این باران بمان

ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند

جاده ي قلب مرا رهگذري نيست كه نيست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفري نيست كه نيست

آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد
كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست

شايد اين قسمت من بود كه بي كس باشم
كه به جز سايه مرا با خبري نيست كه نيست

اين دل خسته زماني پر پروازي داشت
حال از جور زمان بال و پري نيست كه نيست

بس كه تنهايم و يار دگر نيست مرا
بعد مرگ دل من چشم تري نيست كه نيست

شب تاريك ، شده حاكم چشم و دل من
با من شب زده حتي سحري نيست كه نيست

كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
كه به شيريني مرگم شكري نيست كه نيست

حرف نگفته

نبسته ام به کس دل

نبسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج

رها،رها،رها، من

به من هر آنکه او دور

شده به سینه نزدیک

به من هر آنکه نزدیک

از او جدا، جدا من

نه چشم دل به سویی

نه با دلم سبویی

که تر کنم گلویی

به یاد آشنا من

ستاره ها نهفته

در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست

هوای گریه با من

هوای گریه با من

It is natural to feel disappointed

When things don’t go your way

...It’s easy to think

"?I can’t do it, so why try "

But no matter how scared you are of making mistakes

Or discouraged you may become

Never give up

Because if you don’t try and

If you don’t go after what you want in life

It won’t come to you

And you’ll be forced to accept

Things that you know could be better

Success is not measured by

Whether you win or you fail

There is always a little bit of success

Even if things don’t go your way

What’s important is that

You’ll feel better about yourself

می خواهم انسانی شوم که با سکوتم با مردمان سرزمینم صحبت کنم

می خواهم انسانی شوم که با نگاهم اوج احساسم را به همه القا کنم

می خواهم انسانی شوم که تمام درد های زمانه را از آن خود کنم،چرا که درانتهای افکارم کسی صدا می زند که با درد است که به سمت شدنی برتر و واقعی میروی

می خواهم از شبیه بودن به دیگران درآیم،و آغاز کنم راهی را که جانم را از قید و بندهای نادرست آزاد می کند،چراکه لسان الغیب می سراید:من از آن روز که در بند توام آزادم.راهی است پرخطر اما می ارزد.....

Breaking stem, the storm. you be breeze and cuddly

به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد اما هر وقت تنم به

جماعت نادان خورد گفتند: "مگه کوری؟